مصطفی دانشور

روزنوشت های مصطفی دانشور

مصطفی دانشور

روزنوشت های مصطفی دانشور

داستان گربه های ما

در حیاط خانه ما همیشه چند گربه وجود دارد. گاهی بر روی دیوار ها نگهبانی می دهند. این چند روز ماجراهای بسیاری خنده داری با آنها داشتیم.

این گربه بسیار شیطنت می کنند. یکی از سرگرمی این گربه ها آموزش آنها توسط مادرشان است. گربه ی مادر همیشه وقتی بیکار است به آنها آموزش پرش می دهد. او خود چندین بار در جا پرش می کند و بعد کودکانش همین کار را به دنبال او انجام می دهند. دیدن پریدن گربه در جا بسیار خنده دار است. وقتی این گربه کوچک تر بودند خواستیم آنها را از حیاط بیرون کنیم یکی از آنها کشته شد. او در یک عملیات انتحاری به هلاکت رسید. وقتی هر کدام را دنبال کردیم هر یک به گوشه ای خزیده بود. یکی از آنها خود را زیر ماشین و دقیقا زیر چرخ پنهان نموده بود. چند دقیقه بعد وقتی ماجرای دنبال کردن گربه ها به پایان رسیده بود برادر گرامی که می خواست با ماشین بیرون برود صدا جیغی می شنود وقتی نگاه می کند گربه در آخرین لحظات زنده اش بود.

این دو سه روز گذشته هر روز دنبال کردنشان سرگرمی ما شده است. یکی از آنها روی کمک فنر ماشین رفته بود و محکم خود را نگاه داشته بود. به هیچ وجه حاضر نه بود پایین بیاید. ما هم ماشین را به بیرون بردیم تا بلکه بعدا برود.

دیروز وقتی با بیل به دنبال یکی از آنها بودم محکم به آن گربه سمج ضربه ای زدم. وقتی از رمق افتاد با سر بیل او را به بیرون هدایت کردیم. وقتی از بیل پیدا شده دوباره راه فرار در پیش گرفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
الک بئی بللوک allok bay ballok دوشنبه 6 آبان 1387 ساعت 23:46

گربه را با بیل نمی زنند عزیز، بدور از انسانیت است.راستی ین جمله مشهور را شنیدی که میگه فرهنگ و روانشناسی یک قوم رامیشود ازرفتارشان باحیو انات فهمید

چشم از این به بعد با انها مذاکره می کنیم. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد